دلنوشته های غمگین و عاشقانه 

 

 

 
خدایا آغوشت را همین حالا نیاز دارم
همین حالا در کنج ویرانه های این دنیا با یک بغل حسرت نشسته ام
آغوشت را برای روزهای تنهاییم نیاز دارم
دستانت را که باز کنی ، هرجا که باشم خودم را به آغوشت میرسانم
تو که باشی ، دنیا با همه ی تاریکی هایش برایم زییا میشود
مهربانم ، صدایم کن که صدایت همچو لالایی مادرانه برایم شیرین است
گلایه هایم را نادیده بگیر ؛ تو خودت خوب میدانی که من دیگر به جز تـــــــــــو کسی را ندارم…


به گذشته که برمیگردم غرق میشوم ، غرق روزهایی که آنقدر تلخ بودند که هرچه بود تباهی بود و بس.
هرکه آمد و نشست ، شکست و رفت !ای روزگار ، کسی تکه های شکسته ام را جمع نکرد ، هیچکس اشکهایم را پاک نکرد…
آه ای سرنوشت شوم ، زخم ها زدی و دردها دادی ، چه ها که نگرفتی ! زخم هایت هنوز سره باز دارند !
چرخی میزنی و نمکدان به دست نمک میپاشی و من هربار چه عاجزانه به خود میپیچم ، به خود که می آیم به دستان خالی ام زل میزنم ؛ دستانی که روزی برای دستهایش آرامش بودند…


 بیچاره مادرم
آرزویش خوشبختی من بود ، اینکه منو تو لباس سفید عروسی ببینه
مادرِ سیاه پوش من ، سفید پوشیده ام ولی نه سفیدپوش عروسی
من داغدارم ، من سیاه پوشم ، من از درون سیاه پوشم ، سیاه پوشِ روزی که به عکسام خیره میشی و اشک میریزی ، سیاه پوش روزی که دیگه نیستم اشکاتو پاک کنم و دلداریت بدم ، منو ببخش !
بیچاره مادرم ، سیاه پوشم ، سیاه پوش فریادی که در گلو شکست ، سیاه پوش بغض های نشکسته ، سیاه پوش رفتن ها ، سیاه پوش دردهای بی انتها ، سیاه پوش بی کسی هایم ، سیاه پوش روزی که همه سیاه پوشیدن و من سفید پوش
روزی که می آیی ، افسوس که من خفته در خاکم… افسوس…


 روزهای بی کسی ام تاریک و غم انگیز است ، چشمانم را که باز میکنم همه جا تاریک است…
چشمانم را که میبندم باز هم تاریکی !!! با اینکه نور است و روشنایی ولی من باز هم چیزی نمیبینم ، چشم دلم دیریست جایی را نمیبیند ؛ بزرگان عشق میگویند : به زودی کور خواهم شد ، کورِ عشق… من دیگر نمیبینم ، میبینی ؟؟؟!


 دلم که میگیرد آشفته بازاری راه میوفتد ، گویی سر از بازار مس گرها درآورده ام !
جالب آن است دلم که میگیرد دور و برم خلوت تر میشود درست مثل آن کوچه ای که منتهی است به بن بست و کسی پا در آن نمیگذارد ، مگر به اشتباه !!!
دلم که میگیرد ، یک آغوش باز میخواهد تا مرحمی بر زخم های سر باز شده ام باشد امــــــــا تمامی آغوشها برایم تابلوی “ورود ممنوع” به دست گرفته اند…دلم که میگیرد…


 شادی هایت را با شکستن قلک کوچک قلبم که مهربانی ها را در آن اندوخته بودم خریدم ولی دارایی ام را به مانند دود سیگارت به باد دادی
دل کوچکم مانند طوفانی سرگردان به دنبال تو می گردد ای تنها دلیل بودنم !کاش میدانستی بی تو از تمام این بودن ها و نبودن ها هیچ نمی خواهم و تو درمان تمام این زخم هایی…
چشمان بی جانم باز خیس است و از نبودنت بیمناک ، تو اما بی تفاوت از کنار تمام این ناآرامی ها گذشتی و من همچنان مانده ام و میمانم در این ویرانه اما تنها…


 صدایم بغض آلود است و تو آن طرف خط محکم حرف میزنی حسابی ، آنقدر که دلم میلرزد !با عجله و شادی ، انگار از زندان رها شده ای !
میگویی : کاری نداری ؟ پس یادت باشه ! نه زنگ نه اس ، باشه ؟ و این بود پایان من برای تو ! به همین سادگی…
تلفن را که قطع کردم ، گریه تمام وجودم را گرفت ؛ سخت بود فراموش کردن حرفهایت گرچه دروغ بودند !
من هیچکدام از خاطراتمان را به دیگری ترجیح نمیدهم ، تمام با تو بودن ها برایم عزیزند… تو برو به خیانتت برس عزیز دلم !


 این روزگار تلخ بر وفق مرادم نمی چرخد ؛ هربار که چرخی میزند امیدی می گیرد و امیدهای دل عاشقم را یک به یک زنده به گور میکند !دستهایم را دراز کردم تا آرزوهایم را برگرداند ولی چیزی جز “خاک” نصیبم نشد که نشد ، حتی آرزوهایم را با خود به گور نبرده ام…


 اضافه ام در این دنیا ، در این قسمت از زمین ، در این بخش از جهان !
من یک موجود اضافی شده ام ؛ نه به درد میخورم و نه کسی دردم را میداند…خسته ام از خودخوری و در خود مردن ، از وعده دادن به خود خسته ام ، از انتظار آینده را کشیدن !


 بغض هایم را مسخره نکن ، به سه نقطه هایم نخند !تمام زندگیم نقطه چین است ؛ اینجا تاریکی ذهن من است ؛ اینجا کلبه وحشت من است ، چرخ و فلک خاطره هاست ، سکوت چشم ها و سرسره ی بغض هاست !
در دنیای من خبری از گل و درخت نیست ، روشنی نیست و سیاهی مطلق است…
سکوت کن و رد شو و چشمهایت را ببند تا تن لش زندگی مرده ام را نبینی ؛ گوشهایت را بگیر تا صدای زجه هایم را نشنوی…
اینحا مرگ لحظه هاست ، تلخی نفس هاست و سردی عاطفه هاست !


 به دستهایم که نگاه میکنم جای خالی دستانت را هزاران بار به یاد می آورم… جایت در زندگی ام خالیست ، آنقدر خالی که به هر گوشه ای که می نگرم آزارم میدهد…
آری این نگاه ها آزارم میدهد ؛ این نگاه ها چه سودی دارند وقتی به جای تو جای “خالی”ات را می بینند ؟؟؟ تو بگو !


 سلامتی روزی که من سفید پوشم
سلامتی روزی که دوستام مشکی می پوشن
سلامتی یه صدای بلند و تکرار جمعیت
سلامتی صوت قرآن کریم
سلامتی اشکا ، سلامتی خاکا ، سلامتی دل کندنا ، سلامتی تنهایی زیر خاک !
سلامتی روزی که من نیستم و به خاطرات می پیوندم !


امتیاز بدهید :

| امتیاز : 0
موضوع : | بازدید : 625
برچسب ها :

تاريخ : يکشنبه 17 فروردين 1393 | 0:23 | نویسنده : |