بازنده

 

 

يک نفر قلب تو را بي سحر و جادو مي برد

 

بي گمان من مي شوم بازنده و او مي برد

 

اشک مي ريزم و مي دانم که چشمان مرا

 

عاقبت اين گريه هاي بي حد از سو مي برد

 

آنقدر تلخم که هر کس يک نظر ميبيندم

 

ماجرا را راحت از رفتار من بو مي برد

 

من در اين فکرم جهان را مي شود تغيير داد

 

عاقبت اما مرا تقدير از رو مي برد

 

 

فکر مي کرديم عاشقي هم بچگيست...

 

اما حيف اين تازه اول يک زندگيست...

 

زندگي چيزيست شبيه يک حباب..

 

عشق آباديه زيبايي در سراب...

 

فاصله با آرزو هاي ما چه کرد...

 

کاش مي شد در عاشقي هم توبه کرد

 

درين محاکمه تفهيم اتهام ام کن

 

سپس به بوسه ي کارآمدي تمام ام کن

 

اگرچه تيغ زمانه نکرد آرام ام،

 

تو با سياست ابروي خويش رام ام کن

 

به اشتياق تو جمعيتي ست در دل من

 

بگير تنگ در آغوش و قتل عام ام کن

 

شهيد نيستم اما تو کوچه ي خود را

 

به پاس اين همه سرگشتگي به نام ام کن


شراب کهنه چرا؟ خون تازه آوردم...

 

اگر که باب دلت نيستم حرام ام کن

 

لبم به جان نرسيد و رسيد جان به لبم

تو مرحمت کن و با بوسه اي تمام ام کن

 

 

 

دلم تو را مي‌خواهد

که مي‌فهمي مرا از نگاهم

و ميخواني‌ مرا از سکوت

دلم تو را مي‌خواهد

که در آغوش کشي‌ تمام خستگي‌ و تنهايي‌ام را 

و با يک نگاه آرامم کني‌

وبا يک لبخند شادم

آغوش تو خود آرمشگه تمام درد‌هاي من است

که درد من، نبودن با توست

 

عشق تو شوخی زیبایی بود که خداوند با قلب من کرد....

زیبا بود اما شوخی بود!

حالا تو بی تقصیری....

خدای تو هم بی تقصیر است...

من تاوان اشتباه خود را پس می دهم؛

تمام این تنهایی

تاوان جدی گرفتن ان شوخی است!

تقصیر خودم بود

زیادی پر رنگ نوشته بودمت

 

از دور دوستت داشتم !

بی هیچ عطری

آغوشی

نگاهی

یا حتی بوسه ای

تنها دوستت داشتم …

اما حالا اگه دور شی …

چه کنم با اینهمه وابستگی؟

 

 

مثل شمع می سوزم و تو تنها نگاه میکنی...

مثل پرنده در قفس اسیرم و تو تنها در آسمان پرواز میکنی....

مثل غروب در حسرت تماشای طلوع هستم

اما تا میخواهم تو را ببینم غروب میکنی...

 

 

این روزها آب وهوای دلم آنقدر بارانی ست

که رخت های دلتنگیم را فرصتی برای خشک شدن نیست

 

ترک کردن ِ آدمها هم آدابی دارد !

اگر آداب ِ ماندن نمیدانید

   لااقل

 درست ترکشان کنید

 تا تَرَک برندارند

 

 

گناه من عاشق شدن بود و اشتباه من با تو ماندن ، گناه خویش را میپذیرم

و با خود عهد بسته ام که دیگر اشتباه نکنم.

 

 

 

صدای گریه می آید ، وقتی فکر میکنم به فردای بی تو بودن ،

آرزو می کنم کاش هیچگاه در این دنیا نبودم

وقتی فکر میکنم تو را ندارم ، میدانم باور نمیکنی ،

اما حس میکنم قلبی در سینه ندارم

 

 

 

سرنوشتم را اگر می شد شبی از سر نوشت

 

می نوشتم بازهم این سرنوشت

 

گرچه زیبا بود و زشت

 

با تو بودم در بهشت

 

بی تو اما ...

 



امتیاز بدهید :

| امتیاز : 0
موضوع : | بازدید : 649
برچسب ها :

تاريخ : پنجشنبه 2 خرداد 1392 | 20:07 | نویسنده : |