جملات عاشقانه 

 

اين است يک عشق جاودانه

لحظه ايست عاشقانه

کلاميست صادقانه

پرسيد چقدر مرا دوست داري ؟

سکوتي کردم چند لحظه به چشمهايش خيره شدم ،

گفتم :

دوستت دارم به آن اندازه اي که عاشقم ، عاشق يک عاشق واقعي ، عاشق تو

عاشقي که براي رسيدن به تو لحظه شماري ميکند ،به عشق اين لحظه هاي انتظار دوستت دارم

به اندازه تمام لحظه هاي زندگي ام تا آخر عمرم عاشقم ،

به عشق اينکه تو را تا آخرين نفس دارم ، دوستت دارم

به عشق اينکه گاهي با تو و گهگاهي به ياد تو در زير باران قدم ميزنم عاشق بارانم

به عشق آمدن باران و به اندازه تمام قطره هاي باران دوستت دارم

به عشق تو به آسمان پر ستاره خيره ميشوم ،به اندازه تمام ستاره هاي آسمان دوستت دارم

به عشق ديدن تو بي قرارم ، تا تو را دارم هيچ غمي چيز غم دلتنگي ات در دل ندارم،

به اندازه تمام لحظه هاي بيقراري و دلتنگي دوستت دارم

من که عاشق چشمهايت هستم ، عاشق گرفتن دستهاي مهربانت هستم ،

به عشق نگاه به آن چشمهاي زيبايت دوستت دارم

لحظه هاي عاشقي با تو چقدر شيرين است ، آنگاه که با تو هستم يک لحظه تنها ماندن نفسگير است.

به شيريني لحظه هاي عاشقي دوستت دارم


¤من و تو در کنار هم ، تو در آغوش مني و من غرق در احساساتم

سکوت سهم اين لحظه عاشقانه ، در قلبم فرياد ميزنم عشق من دوستت دارم صادقانه

هنوز چشمانم خيره به چشمان تو است

ديدن چشمهاي زيبايت آرامش من در اين لحظه ي عاشقانه است

هنوز هم سکوت…

با ديدنت شده ام مات و مبهوت…

دستانت را ميفشارم

تو مرا ميبوسي و من تو را در آغوش خودم ميفشارم

گرماي آغوش تو ، سر ميگذارم بر روي شانه هاي تو

سکوت را با صداي ترانه اشکهايم ميشکنم

تو گوش ميکني و با من همترانه ميشوي

تو اشکهاي مرا پاک ميکني و من اشکهاي تو را

ميبوسم گونه ي مهربان تو را

نميخواهم اين لحظه بگذرد اي خدا

کاش ميشد در کنار هم باشيم ، تا آخر دنيا

گفتي که کاش ميشد هميشه مال هم باشيم

نميخواهم روزي بيايد که جدا از هم باشيم

گفتم عشق ما بي پايان است

قلبم تا هميشه گرفتار قلب عاشق تو است

حالا که گرفتار است ، به درد عشق دچار است ،

حالا که بي تو زندگي برايش بي معنا است

لحظه هايش بي تو هميشه گريان است

پس مطمئن باش لحظه اي نيز نميتوانم بي تو باشم

من عاشق توام نميتوانم لحظه اي جدا از تو باشم

ميفشاريم دستانمان را در دستان هم

آرام ميگريم در آغوش هم



¤دلهره ها مثل من در کوچه پس کوچه هاي شهر سرگردانند.

باران ميبارد و من غرق در زير قطره هاي بارانم ، دستهايم را بر روي گونه ام گذاشته ام تا کسي نفهمد که گريانم.

با دلهره از کوچه ها ميگذرم ، نميخواهم کسي بفهمد که در جستجوي يارم.

چه آرام ميبارد باران بر تن نا آرامم ، چه زيبا ميريزد اشکهايم همراه با قطره هاي باران.

چه سخت ميسوزد تن خسته ام ، به خدا مثل يک پرنده با بالهاي شکسته ام.

کسي نميداند که همراه با خود يک قلب شکسته دارم ، به دنبال گلي هستم که تمام دنيا را در جستجوي او گشته ام .


¤يک بار بگويي مرا دوست داري ، نميتواني در قلبم بماني ، با آن نگاه عاشقانه ات مرا اسير نکن ، با آن حرفهاي عاشقانه ات مرا وابسته خودت نکن.

مرا در آغوش خودت نگير ،که اين احساس تضميني براي ماندن نيست ، تو ميگويي قلبم را به تو ميدهم و مرا ميبوسي ، اما بوسيدن قول ماندن نيست.

با اين احساسات مرا درگير خودت نکن که عشق بازيچه دست احساساتمان نيست.

آسان است دلبستن ، ولي سخت است دلدادگي ، تو برايم پروانه نباش که سوختن شمع ، هميشگي نيست

مثل ابر بهار نباش که بارانت نميشوم ، مثل ستاره نباش که آسمانت نميشوم.

دست در دستان من نگذار که دستها روزي رها ميشوند ، پا به پاي من در جاده ها نيا که همسفران روزي رفيق نيمه راه ميشوند.



¤این قلب سرخ و پر از درد من تقدیم به تو.

زیباترین ، تنها ترین و جاوادنه ترین احساسم یعنی عشق در این قلب سرخ نیز برای تو.

این قلب سرخ بی طاقت را از من بپذیر عزیزم… از تمام دار دنیا تنها همین قلب را دارم.

همین قلبی که بارها شکسته شد، بارها از راه عاشقی ناکام ماند و بارها اسیر قلبهای بی محبت بی معرفتان شد. همین قلبی که هر که آمد پا بر روی آن گذاشت و رفت، قلبی که به هر کسی دادم با یک دنیا بی مهری و بی محبتی آن را شکست و به من بازگرداند.عزیزم این قلبی که اینک ویرانه ای بیش نیست را با تمام وجودم به تو هدیه میکنم.تو یکی بیا و با آن مدارا کن ،نگذار این قلب پر از غم ، غصه و عاشق من دوباره شکسته شود. هر که آمد بر این قلب عاشقم، لعنت گفت و رفت .


¤کاش میدانست یکی در این دنیا، او را به اندازه ی یک دنیا دوست میداردکاش میدانست که شب و روز به او می اندیشم و آرزو میکنم تصویرچهره ی ماهش را در آینه ی چشمانم ببینم

کاش میدانست که از دلتنگی او لحظه هایم را با اشکهایم همنشین هستم!

نمیداند که یکی او را دیوانه وار دوست میدارد ، نمیداند که یکی اینجاخسته و تنها به انتظارش همیشه نشسته است.

کاش میدانست که لحظه هایی که به او می اندیشم ،

یادش آرامش وجود من است .


¤یکی را دوست میدارم ولی او باور ندارد.

یکی را دوست میدارم همان کسی که شب و روز به یادش هستم و لحظات سرد زندگی را با گرمای عشق او میگذرانم.

کسی را دوست میدارم که میدانم هیچگاه به او نخواهم رسید و هیچگاه نمیتوانم دستانش را بفشارم.

یکی را دوست میدارم ، بیشتر از هر کسی ، همان کسی که مرا اسیر قلبش کرد.

یکی را دوست میدارم ، که میدانم او دیگر برایم یکی نیست ، او برایم یک دنیاست.

یکی را برای همیشه دوست میدارم ، کسی که هرگز باور نکرد عشق مرا!


¤اگر شهر نگاهت فرصتی داشت برای دیدن ، اگر قلب تو جایی داشت برای همیشه ماندن، عاشق آن نگاه پاکت میشدم و تا ابد در قلب مهربانت گرفتار میشدم.

اگر مرا میدیدی ، به حرفهایم نمیخندیدی ، در دلم مانده است رازی که تنها با پرواز به آن میرسیدی!

تو در همان بام بنشین و آواز بخوان ، من به سوی تو می آیم ، تو از عشق دلهره ای نداشته باش ، من عاشقت میمانم.


¤رفتی؟ با خاطراتت؟ با محبتهای دلت؟ با چشمان خیس؟

رفتی اما خیلی زود رفتی. بدون خداحافظی، بدون یک کلام حرف ناگفته.

می دانستم می روی اما نه به این زودی.

خاطراتت تا ابد در قلبم نگه خواهم داشت مطمئن باش.

خاطره هایی که با هم بودیم مثل لیلی و مجنون.

خاطره هایی که با هم درد و دل می کردیم مثل عاشق و معشوق.

تمام خاطرات با هم بودنمان در قلبت از یاد بردی؟

افسوس که گذشت…هرچه خاطره خوب بود گذشت.

تنها خاطره های تلخ از با هم بودنمان برجا مانده است.

با رفتنت همه چیز سوخت…خاطره، محبت، عشق. دیگر امیدی به زندگی نیست. آروزهایم همه تبدیل به رویا و یک خواب بیدارنشدنی شدند.


¤باز دوباره فصل برگ ریزان آمد ، دوباره نسیم مهربان پاییزی می وزد.

فصلی که آغازش ، ماه مهر و محبت است .

دوباره غروبهای پاییز و دوباره صدای خش خش برگهای درختان زیر پاهای خسته.

دوباره باران پاییزی و دوباره شوق قدم زدن در کوچه باغها .

فصل پاییزی من آمد ، فصلی که در آن پا به این دنیا گذاشتم.

یک نیمکت خالی و برگهای زردی که بر روی آن ریخته است ، یک دل خسته با یک عالمه درد دل بر روی آن نشسته و میخواند شعر پاییز را.

 



امتیاز بدهید :

| امتیاز : 0
موضوع : | بازدید : 603
برچسب ها :

تاريخ : دوشنبه 16 ارديبهشت 1392 | 20:51 | نویسنده : |