مطالب عاشقانه وحالگیری 

Fond d'écran animé, screensaver 240x320 pour téléphone portable

 

خبر بد زود به گوش میرسه....

گفتی که فراموشت کنم....

***

نامه و عکس هایی که دارم رو دیگه نمیخوای ...

ناراحت نشو دیگه هیچوقت جلو راهت سبز نمیشم 

 

و برا آخرین باربرات مینویسم  که خاطره ها برا من کافیه...

فراموش نکن که دنیا فانی و خدایی که بهت زندگی داده،ازت میگیره

 

من چه جوری میتونم ،فراموشت کنم تا روزی که زنده هستم. . . ؟!

 

از بین نامه ها یه گل خشکیده پیدا کردم ،

فقط اونو بعنوان یادگاری نگه میدارم و اوم ازم دریغ نکن....

 

زیباترین عشقهارو تو این سالها زندگی کرده بودیم

 

تمام شعرهای دلتنگی تورویادم میاره. . . .

 

فراموش نکن که دنیافانی وخدایی که بهت زندگی داده،ازت میگیره

 

من چه جوری میتونم،فراموشت کنم تاروزی که زنده هستم

پرو بالم شکست. . .

جا و مکانی ندارم و مثل پرنده های بی آشیون راهی غربت شدم...

 

بخاطر تو به این سرنوشت تن میدم

 

اگه خدا تقدیرمو اینگونه نوشته خاک تیره و سرد برام کافیه......

 


       "کاش"

 

کاش هیچوقت آشنا نمیشدیم و این عشق ناامید رو زندگی نمیکردیم

پشیمون نیستم اما.... خیلی دلتنگم.. خیلی پریشونم

روز اولی که تو رو دیدم رو اصلا نمیتونم فراموش کنم وبا تبسم معنا دار و شیرینی صورتت.

نگاهایی که درونم و آتیش میزد و یادآوری میکنم و یادآوری میکنم و....

روزای اول فک میکردم که فقط ازت خوشم میاد

اما نمیدونستم که این عشق همه وجودم میگیره و مث خون تو رگ هام جاری میشه

عشقم! این باهم بودن ها که قراره یه روز تموم بشه منو خیلی میترسونه

عشق رو با این احساسات زندگی کردن یکی از بزرگترین خوشبختی هاس اما.....

اگه مانعی نباشه!!

ازم ناراحت نشو عشقم! چیکار میتونستیم بکنیم؟!

دوتامون هم با این که میدونستیم آخر عشقمون جدایی و دوری

ولی باز این عشق رو زندگی کردیم

تو گرداب این احساسسات  قشنگ گیر کردیم.

کاش هیچوقت آشنا نمیشدیم و این عشق ناامید رو زندگی نمیکردیم

وقتی غروب خورشید و نگا میکنم وحس میکنم که یواش یواش داریم به آخرش میرسیم.

داغون میشم

راستش تموم شدن روزای خوبمون رو اصلا نمیخوام

اما وقتی به مانع عشقمون فک میکنم،خونم خشک میشه ،نمیتونم نفس

بکشم،صدای قلبمو نمیشنوم...یه لحظه فک میکنم که زندگیم داره به آخر میرسه

عشقم!

خوشبختی رو که  اولین بار باهمدیگه پیدا کرده بودیم و داریم برا همیشه از دست میدم

خدای من!چه درد بزرگی  چقد تلخ.

اما تو میتونی وانمود کنی که این عشق رو زندگی نکردی!

شایدم میتونی از نو شروع کنی

میدونم خیلی سخته.

یا من!با عذاب و احساس درونم زندگی میکنم

خدایا.اگه بازی تقدیر اینه.عصیان میکنم.

وقتی فک میکنم میبینم که  باهم بودنمون سوال بزرگی تا جداییمون!

موانع بزرگی هم داره

میدونم تو هم با من یه فرکانس دیگه و احساس دیگه رو سهیم هستی

 وچیزای دیگه رو حس میکنی

اما برا آخرین بار هم که شده عشقمون رو جلو منطق بذاریم

و بدونیم که داریم به آخر عشقمون میرسیم

عشقم! باید از این رویا بیدار شیم

چون ما بیمار عشق هستیم

و تا آخر نمیتونیم باهم باشیم

 نمیتونیم نفسم

کاش هیچوقت آشنا نمیشدیم و این عشق ناامید رو زندگی نمیکردیم

تقدیرمون اینجوری نوشته شده

خداحافظ عشقم

خداحافظ امیدم

خداحافظ

هیچوقت نمیتونم خوشبخت زندگی کنم

این عشق ناامید رو تو قلبم مینویسم و زندگی میکنم و با چشمای گریون ازت

خداحافظی میکنم

من نتونستم خوشحال و خوشبخت  بشم .ان شاالله. تو میشی و زندگی که دلت

میخواست رو تو زندگی یکی دیگه پیدا میکنی

بوسم کن و بذار مث دوتا خواهر وبرادر از هم جدا بشیم و

وانمود کنیم که  گذشته خوب وخوشبخت را زندگی نکردیم

فقط رو عروسیت یک لحظه بهم فکر کن و

عشقی که بهت داشتم رو به هیچ کس نگو ........!!


می گویند رسم زندگی چنین است

می آیند....

می مانند.....

عادت می دهند.....

و می روند....

و تو خود می مانی ....

و تنهاییت .....

رسم ما نیز چنین شد ...

آمدیم...

ماندیم ....

عادت کردیم

و حال که وقت رفتن است.....

می فهمیم که چه تنهاییم....

و رفتنی شدیم...

برگشته ایم تا چند سطر ترانه ی دلتنگی سر دهیم...

 

راه گلومان را بغض می بندد و راه چشم را خیمه ی اشک

تنها می دانیم که وقتی با تو آمدیم ٬ گم نمی شدیم در

نگاه مردم..


می گفتی گاهی برای بودن باید رفت...


پس من می روم ... اما...


جا مانده است چیزی جایی که هیچ گاه دیگر هیچ چیز

جایش را پر نخواهد کرد...


نمی دانم چرا وقتی به عکس سیاه و سفید این قاب

 

طاقچه نشین می نگرم ...پرده ی لرزانی از باران و نمک



 چهره ی تو را هاشور می زند...


می روم تا شاید باز لحظه ی دوباره ای باشد از پرواز ...


تو گذاشتی دام و رفتی... من خود گرفتارت شدم.....


به بهانه ی دلتنگی برایت می نگارم... آسمان اجازه ی


پرواز را از من گرفت و این آخرین بهانه بود برای رسیدن...


بودنشان رازی بود ...آنان که لحظه هاشان گذشت به


سادگی .... همانی بودند که باریدند گاهی برای ما ...


و خاطره های خوش روزها ی با هم بودن را از خاطرشان


می شویند...می دانیم که دیر یا زود فراموش می شویم...


ما که تمام داراییمان یک گل بود و یک دل...آن ها را هم

نثار قلب های مهربانتان کردیم...


همه چیز می گذرد ...


سال ها مثل نسیم ... هفته ها مثل باد ...و روزها همچون طوفان


حرف هامان زیاد است ... وقت ما اندک .... آسمان هم که بارانی است...


همه ی کلمات با آنچه میان ما گذشت بیگانه اند


و من هیچ کلمه ای برای بیان صمیمیت دل ها مان را


شایسته تر از سکوت نیافته ام...

ما که می ترسیم از هجرت دوست

کاش می دانستیم روزگاری که به هم نزدیکیم چه بهایی دارد...

کاش می دانستیم غم دلتنگی هر روزه غروب چه دلیلی

 دارد....


کاش.....

 



امتیاز بدهید :

| امتیاز : 0
موضوع : | بازدید : 582
برچسب ها :

تاريخ : جمعه 6 ارديبهشت 1392 | 22:45 | نویسنده : |