درس من تمام شد و از مدرسه فارغالتّحصیل شدم. بر این باور بودم که حالا وقت آن

است که مادرم استراحت کند و مسئولیت منزل و تأمین معاش را به من واگذار نماید.

سلامتیش هم به خطر افتاده بود و دیگر نمیتوانست به در منازل مراجعه کند. پس

صبح زود سبزيهاي مختلف میخرید و فرشی درخیابان میانداخت و میفروخت.

وقتی به او گفتم که اینکار را ترك کند که دیگر وظیفهي من بداند که تأمین معاش

کنم. قبول نکرد و گفت: "پسرم مالت را از بهر خویش نگه دار؛ من به اندازهي کافی

درآمد دارم. " واین ششمین دروغی بود که به من گفت.

درسم را تمام کردم و وکیل شدم. ارتقاء رتبه یافتم. یک شرکت آلمانی مرا به خدمت

گرفت. وضعیتم بهتر شد و به معاونت رئیس رسیدم. احساس کردم خوشبختی به من

رویکرده است. در رؤیاهایم آغازي جدید را میدیدم و زندگی بدیعی که سراسر خوشبختی بود. به سفرها میرفتم. با مادرم تماس گرفتم و دعوتش

کردم که بیاید و با من زندگی کند. اما او که نمیخواست مرا در تنگنا قرار دهد گفت: "فرزندم، من به خوشگذرانی و زندگی راحت عادت ندارم. " و

این هفتمین دروغی بود که مادرم به من گفت.

مادرم پیر شد و به سالخوردگی رسید. به بیماري سرطان ملعون دچار شد و لازم بود کسی از او مراقبت کند و درکنارش باشد. اما چطور میتوانستم

نزد او بروم که بین من و مادرعزیزم شهري فاصله بود. همه چیز را رها کردم و به دیدارش شتافتم. دیدم بر بستر بیماري افتاده است. وقتی رقّت حال

مرا دید، تبسمی بر لب آورد. درون دل و جگرم آتشی بود که همهي اعضاء درون را میسوزاند. سخت لاغر و ضعیف شده بود. این آن مادري نبود که

من میشناختم. اشک از چشمم روان شد. اما مادرم درمقام دلداري من برآمد و گفت: "گریه نکن، پسرم. من اصلاً دردي احساس نمیکنم. " واین

هشتمین دروغی بود که مادرم به من گفت.

وقتی این سخن را بر زبان راند، دیدگانش را برهم نهاد و دیگر هرگز برنگشود. جسمشاز درد و رنج این جهان رهایی یافت...

این سخن را با جمیع کسانی میگویم که در زندگی شان از نعمت وجود مادر برخوردارند. این نعمت را قدر بدانید قبل از آنکه از فقدانش محزون

گردید و این سخن را با کسانی میگویم که از نعمت وجود مادر محرومند. همیشه به یاد داشته باشید که چقدر به خاطر شما رنج و درد تحمل کرده

است و از خداوند متعال براي او طلب رحمت و بخشش نمایید.

مادر دوستت دارم. خدایا او را غریق بحر رحمت خود فرما همانطور که مرا از کودکی تحت پرورش خود قرارداد.

شب بتی چون ماه در برداشتن**صبح، از بام جهان چون آفتاب ** روي گیتی را منور داشتن.

تاج از فرق فلک برداشتن ** جاودان آن تاج بر سرداشتن ** در بهشت آرزو ره یافتن.

تا ابد در اوج قدرت زیستن ** لذت یک لحظه مادر داشتن.

گردآورنده :محمد علی بابا پور



امتیاز بدهید :

| امتیاز : 0
موضوع : | بازدید : 543
برچسب ها :

تاريخ : يکشنبه 18 فروردين 1392 | 0:01 | نویسنده : |