دردلهای فیسبوکی  

 

کنار حسرتی دیرینه ماندم
دوباره از عاشقی می سرایم ..
بگو نبارد برف 
دوریت زمستانی دیگر 
اینجا بدون تو 
یک فصل بدون خنده گذشت ..
روی برگی کهنه از یاس
با دلم نوشتم
شبیه کوچه های بی عبور داغ تابستان
تو برای من خود بارانی ..
نمیدانم چرا 
عاشقانه به کسی بنگری
دلم بست می نشیند گوشه ای ..
یه عاشقانه ساده 
یاد تو جای نفسم میاد 
آه ، بدون تو در کنارم 
شهر ارزش ماندن ندارد ..
کاش نگاهت اینجا بود 
در حوالی خانه ات 
یکنفر 
شبیه تک درخت سر کوچه 
ایستاده مانده ..
خسته ام از انتظار 
صبر کاسه هم لبریز شد ..
بدان در این اینجا
کسی هست 
هنوز عشق را باور دارد
امروز با من باش 
شاید آینده نیاید ..

جای تو خالی

یادت امروز در اتاقم بود

انگار دستی 

تنهایی ام را آتش زد ..

تازه فهمیدم 

شور زندگی میکنم ..

همین تو یکنفر

دوستم بدار

این بی نهایت من است ..

خوب که فکر میکنم

من به کدامین دلتنگ خندیدم

اینگونه تنها مانده ام ..

آینه اتاقم 

مرا خیس نشان میدهد

اما شاهدی ندارم ..

کاش بودی می دیدی 

یکنفر در اینجا

آسمان را کبود میکشد

خودم را به هزار راه میزنم 

تنهایی ام تمام نمیشود ..

من خسته است

اونایی که تنهایی را نمی فهمند

مسخره ام می کنند

چه تلخ است

دیدن خنده مشتی احمق ..

از خودم گذشتم 

تا از او نگذرم 

اینگونه 

تنها مانده ام ..

.......................

زن رو باید بغل کرد و بی دلیل بوسيد

حتی وقتی آرایش نداره

موهای دست و پاش یه کم در اومده

دو روز وقت نکرده ابروهاشو برداره

موهاشو برات براشینگ نکرده

پیژامه ت رو پوشیده

و خودشو گوله کرده تو تخت

تو جای خالیِ تو که هنوز گرمای تنتو داره

که سرشو فرو کرده تو بالشت

که بوی تنتو -نه ادکلنت- بوی تنتو با لذت

با هر نفسش بکشه توی ریه هاش

زن رو باید بغل کرد و تو بغل نگه داشت

و با همه شلختگی ظاهریش عاشقونه بوسش کرد

تا احساس امنیت کنه که مردش همه جوره دوسش داره !!

گفتم:خدایا از همه دلگیرم گفت:حتی من؟ 


گفتم:خدایا دلم را ربودند!گفت:پیش از من؟ 


گفتم:خدایا چقدر دوری؟ گفت:تو یا من؟ 


گفتم:خدایا تنهاترینم!گفت:پس من؟ 


گفتم:خدایا کمک خواستم.گفت:از غیر من؟ 


گفتم:خدایا دوستت دارم.گفت:بیش از من؟ 


گفتم:خدایا انقدر نگو من!


گفت:من توام، تو من

همه گفتن:عشقت داره بهت خیانت می کنه!

گفتم:می دونم!

گفتن:این یعنی دوستت ندارهاااا!

گفتم: می دونم!

گفتن:احمق یه روز میذاره میره تنها میشی !

… گفتم:می دونم!

گفتند:پس چرا ولش نمی کنی..؟!

گفتم:این تنها چیزیه که نمی دونم

من به یادت بودم

اما تو بی احساس

به منو احساسم

تو خيانت کردی باز

یادم از یادت رفت

بی صدا قلبم مرد

من شدم تنها تر

خاطراتت رو غم برد

بی هوس عاشق بود

این دل بیچارم

از هوس تو رفتی

من هنوز بیمارم

بی خداحافظ بود

رفتنت از پیشم

دور میشیو من

بی صداتر میشم

به تو مدیونم من

عشقو یادم دادی

عاشقت بودم من

تو به بادم دادی .

شادیت را ز دور میبینم

بانگ خندان صدایت

بر دلم میکوبد

چه صدای زشتی

چه نوای شومی

مشت بی رحم خيانت

به سرم میکوبد

من از این درد به خود میپیچم

همچو کرمی زخمی

چشم مست تو براي دگری میخندد

و براي من ِ عاشق

درد بی رحم سیاهی ست

که بر این جان ترک خورده روان میسازی

چشم غمگین دلم پر خون است

دل من میشکند از

یاد آن ایّامی

که به روی پدرم جوشیدم

به تن ِ پیر ِ چروکیدۀ او

رخت غم پوشیدم

رسم غفلت این است

گله ای از تو ندارم هرگز

هستیم را به تو بخشیدم لیک

دل من با دل تو !!!

در دل من اما ،

چیزی به جز من نیست ...

میان من وتو فاصله هاست

دل هر کس دل نیست

من یار سفر تو نیستم

امروز وفردا مال تو ...

عشق تو

یک فریب بزرگ است

دل من پس میزند تو را ..

جای تو پیش من نیست

عشق احسای میخواهد

نه عشوه گری ..

تو مرا می خواهی

من تو را می خوانم

چه تفاوت بزرگی ..

عشق یعنی

شستن غم ها با هم

نه فقط

پوشیدن شادیها ..

من وتو

ما شویم !!!

نه ... تمام شد .

از خودم دور زندگی میکنم

وقتی حال خودم را جعل 

میکنم ...

آرزوهایم همیشه کال میمانند

وقتی این زندگی پر از سراب

است ...

میوه آینده را نخواهم چید

وقتی امروز از بی آبی روزگار

خشک شده ام ...

خواب های خوش به کما رفتند

وقتی در بیداری با کابوس

هم آغوش شده ام ..

وقتی حالم خوب است

به دلم مشکوکم

عادت کرده ام 

یک پای این زندگی همیشه

لنگ بزند ...

هوای بیرون آلوده و پر از بغض است

بیهوده نیست این روزگار پر

از بیمار است ...

دیگر هیچکس قصه های خوب

برای آدمای خوب نمینویسد

من به آتش این ادبیات

آخرش میسوزم ..



امتیاز بدهید :

| امتیاز : 0
موضوع : | بازدید : 600
برچسب ها :

تاريخ : سه شنبه 29 مرداد 1392 | 2:13 | نویسنده : |